غزل پندیات
به پيري چون رسد انسان دگربرنا نخواهد شد قد سروي اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد مده بيهوده از کف گوهر نقد جواني را که اين دُّر گران قيمت دگـر پيدا نخواهد شد به دنيا دل مبند اي دل به فکرتوشه ره باش که با مرگ من و تو اخردنيا نخواهد شد مخور هرگز فريب زرق و برق دنيا را که شيرين کام با گفتن حـلوا نخواهد شد مکن تعريف از فضل وکمال ديگران اي دل که باتعريف کردن هيچ کس دانا نخواهد شد علي يک عمر با اوفتادگان بنشست تا گويد از اين بال نشستن ها کـسي والا نخواهد شد |